#حکایت
? انسان سرمایه داری در شهری زندگی میکرد اما به هیچ کسی ریالی کمک نمیکرد فرزندی هم نداشت وتنها با همسرش زندگی میکرد در عوض قصابی در آن شهر به نیازمندان گوشت رایگان میداد روز به روز نفرت مردم از این شخص سرمایه دار بیشتر میشد مردم هر چه اورا نصیحت میکردند که این سرمایه را برای چه کسی میخای در جواب میگف نیاز شما ربطی به من نداره بروید از قصاب بگیرید.
? تااینکه او مریض شد احدی به عیادت او نرفت این شخص در نهایت تنهایی جان داد هیچ کس حاضر نشد به تشییع جنازه او برود همسرش به تنهایی او را دفن کرد.
? اما از فردای آن روز اتفاق عجیبی در شهر افتاد دیگر قصاب به کسی گوشت رایگان نداد اوگفت کسی که پول گوشت رامیداد دیروز از دنیا رفت!!
?زودقضاوت نکنیم?
یا اباصالح
?سخن بی تو مگر جای شنيدن دارد،
?نفسم بی تو مگر نای دميدن دارد…
?علت كوری يعقوب نبی معلوم است،
?شهر بی يار مگر ارزش ديدن دارد…
⭐️جهت تعجیل در ظهور حضرت ولی عصر(عج) سه صلوات⭐️
? أللَّھُـمَ؏ َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج?
#حکایت
? نماز اول وقت در همه طول عمر ?
? حجت الاسلام انصاری می گوید: امام خمینی (رضوان الله علیه) در یکی از روزهای آخر عمرشان می خواستند بخوابند به من گفتند: «اگر خوابیدم، اول وقت نماز بیدارم کن.» گفتم: چشم.
? دیدم اول وقت شد و امام خوابیده اند حیفم آمد که صدایشان بزنم، عمل جراحی، سرم به دست، گفتم صدایشان نزنم.
چند دقیقه ای از اذان گذشت و امام چشم هایشان را باز کردند و گفتند: «وقت نماز شده است؟»
گفتم: بله.
? امام فرمودند: «چرا صدایم نزدی؟»
گفتم: ده دقیقه بیشتر از وقت نگذشته است. فرمودند: مگر به شما نگفتم؟
ایشان سپس فرزندشان را صدا زدند که: احمد بیا، و فرمودند: «ناراحتم، از اول عمرم تا به حال، نمازم را اول وقت خوانده ام، چرا الآن که پایم لب گور است ده دقیقه تأخیر افتاد؟»
? حبیب و محبوب، ص47 و 48.
#حکایت
? نماز اول وقت در همه طول عمر ?
? حجت الاسلام انصاری می گوید: امام خمینی (رضوان الله علیه) در یکی از روزهای آخر عمرشان می خواستند بخوابند به من گفتند: «اگر خوابیدم، اول وقت نماز بیدارم کن.» گفتم: چشم.
? دیدم اول وقت شد و امام خوابیده اند حیفم آمد که صدایشان بزنم، عمل جراحی، سرم به دست، گفتم صدایشان نزنم.
چند دقیقه ای از اذان گذشت و امام چشم هایشان را باز کردند و گفتند: «وقت نماز شده است؟»
گفتم: بله.
? امام فرمودند: «چرا صدایم نزدی؟»
گفتم: ده دقیقه بیشتر از وقت نگذشته است. فرمودند: مگر به شما نگفتم؟
ایشان سپس فرزندشان را صدا زدند که: احمد بیا، و فرمودند: «ناراحتم، از اول عمرم تا به حال، نمازم را اول وقت خوانده ام، چرا الآن که پایم لب گور است ده دقیقه تأخیر افتاد؟»
? حبیب و محبوب، ص47 و 48.