شعری زیبا ،آموزنده وقدیمی
دختری گول خور و خوش باور
ز ره مدرسه میکرد گذر
روزی اندر سر راهش بگرفت
بلهوس عاشقکی زودگذر
خواند بر او دو سه سطری از عشق
کرد او را زره راست بدر
دخترک کرد فراموش همه
پند ارزنده، سخنهای پدر
به جفا از پدر و مادر خویش
وعدهای داد به آن عاشق شر
چون برآورده شد آن وعدة بد
چشم بگشود و به خود کرد نظر
گفت هیهات زبخت سیهم
زانکه شرم و شرفم گشت هدر
گریه کرد و همی گفت به خویش
زچه رفت از نظرم حرف پدر
هر چه میگفت پدر از ره پند
گوییا بود دو گوشم همه کر
بارها گفت پدر با من پست
نخوری گول هوس های گذر
عاقبت عشق و هوس، خوارم کرد
عمر باعزت من داد هدر
الغرض خاک سیه بر سر کرد
داد بر باد، همه عفت و فر
هان، تو ای دختر معصوم و عزیز!
عفت توست به از پاکی زر
مادر خود تو بدان محرم خویش
تا نیاید به رهت بیم و خطر
هر چه از فکر، تو در سر داری
زود کن عرضه به مادر، دختر!
هر چه از راه گذر میشنوی
نکنی هیچ کدامش باور
خواهش کوی و گذر بولهوسی است
بایدت سخت از آن کرد حذر
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط رحمانيان كوشككي در 1403/09/11 ساعت 09:04:00 ق.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |